بیماری اعتیاد
چیزی که مارا معتادکرده بیماری اعتیاداست نه موادمخدرونه رفتارهای مابلکه فقط بیماری ماست . چیزی دردرون ما باعث میشود که نتوانیم مصرف موادمخدرراکنترل کنیم . همین « چیزِ » خاص مارامستعدمیکندکه دردیگرمراحل زندگی ازروی وسوسه واجبارعمل نمائیم، چه زمانی میتوانیم بگوئیم که بیماری مافعال است ؟ وقتی که دردام ،وسوسه، اجبار، عادات خودمحورانه وچرخه بی پایانی که مارابه جایی جزفسادجسمی،روانی،روحانی واحساسی نمیرساند،گرفتارمیشویم .
انکار
آن بخش ازبیماریست گه به مامیگویدبیمارنیستم. وقتی که مادرمرحله انکارهستیم،قادربه درک واقعیت اعتیادمان نیستیم وسعی میکنیم تأثیرات آنرابه حداقل برسانیم. دیگران راسرزنش میکنیم،انتظارات زیادی ازخانواده ،دوستان ورؤسای خودداریم، خودرابادیگرمعتادانی که اعتیادشان بدترازما بنظرمیرسدمقایسه میکنیم،یاممکن است یک نوع ماده مخدرخاص راسرزنش کنیم.اگرمدتی است که ازمصرف پرهیز کرده ایم ممکن است که شکل فعلی بروزاعتیادمان رابازمان مصرف خودمقایسه کنیم وتوجیه نمائیم که امروزهیچ چیزامکان نداردبه بدی آنزمان هاباشد. یکی ازآسان ترین راهها برای اینکه تشخیص دهیم درمرحله انکارهستیم این است که ببینیم آیا دلایل بظاهرموجه ولی غیرواقعی برای رفتارهایمان میآوریم یا نه .
آخرخط - یأس وانزوا
اعتیادمان نهایتاً مارابه جایی میرساندکه دیگر نمی توانیم طبیعت مشکلاتمان راانکارکنیم.همةدروغها،تمام توجیه هاوتصورات باطل ماوقتیکه باواقعیت زندگیمان رودررومیشویم کنارمیروندوتشخیص میدهیم که بدون هیچ امیدی زندگی میکرده ایم.پی میبریم که هیچ دوستی نداریم وآنقدرارتباطمان باهمه چیزقطع شده که فقط یک رشته روابط قلابی، وتقلیدی ازعشق وصمیمیت برایمان باقی مانده است.اگرجه ممکن است دراین حال همه چیزازدست رفته بنظربیایداماحقیقت اینست که بایدازاین برهه بگذریم تابتوانیم سفربهبودی راآاغازکنیم .
عَجز
به عنوان معتادمابرخوردمان باکلمه عجزمتفاوت است. بعضی ازماتشخیص میدهیم که واژه ای پیدانمیشودکه به این دقت وسادگی شرایط ماراتوصیف کند،وبه عَجزخودبا احساس راحتی وآرامش اعتراف میکنیم،بعضی درمقابل این واژه واکنش نشان می دهندوآنراباضعف ربط میدهندوعقیده دارندنشانگرنوعی نقص شخصیتی است،درک مفهوم عجزواینکه اقراربه آن تاچه حدبرای بهبودی ماضروریست کمک میکندتاازاحساسات منفی که ممکن است درموردمفهوم این واژه داشته باشیم،رهاشویم وقتی نیرویِ محرکِ مادرزندگی خارج ازکنترل باشد عاجز هستیم، اعتیادِمامطمئناً شرایط چنین نیرویِ پیش برنده وغیرقابل کنترلی رادارد،مانمیتوانیم مصرف موادیارفتارهای اجباری خودرامعتدل یاکنترل کنیم حتی وقتی که باعث میشوندچیزهایی راکه برایمان مهم هستندازدست بدهیم،یاحتی وقتیکه ادامه آن مطمئناًبه صدمات فیزیکیِ غیرفابل جبرانی ختم خواهدشد، می بینیم کارهایی رامیکنیم که اگربخاطر هرچیزجزاعتیادمان بودامکان نداشت انجام دهیم،کارهایی که وقتی بعداًبه آنهافکر میکنیم ازخجالت به خودمی لرزیم، ممکن است حتی تصمیم بگیریم که دیگرنمیخواهیم مصرف کنیم واینکه مصرف نخواهیم کرد،اما وقتی شرایط مهیا میشودپی میبریم که به سادگی قادربه قطع مصرف نیستیم . ممکن است سعی کرده باشیم که ازمصرف موادمخدرویاانجام رفتارهاری اجباری دیگرپرهیزکنیم وحتی برای مدتی هم بدون اینکه برنامه ای داشته باشیم دراینکارموفق .شویم،ولی بعداًبه این نتیجه میرسیم که اعتیادِدرمان نشده به تدریج مارابه جای اولمان برمیگرداند،برای کارکردن قدم اول،مانیازداریم که عجزشخصی خودراعمیقاًبه خودمان ثابت کنیم
غیرقابل اداره (خارجی وظاهری)
قدم یک ازمامیخواهدکه به دوچیزاعتراف کنیم :یکی اینکه دربرابراعتیادمان عاجزهستیم ودوم اینکه زندگیمان غیرقابل اداره گردیده است .درواقع اقراربه یکی ورَّدِدیگری ماراتحت فشارزیادی خواهد گذاشت.غیرقابل اداره بودنِ زندگیمان شاهدومدرکی به عجزماست. غیرقابل اداره بودن دونوع دارد،یکی ظاهری وخارجی که توسط دیگران نیزدیده شودودیگری درونی وشخصیتی . غیرقابل اداره بودن خارجی وظاهری اصولاً ازطریق مسائلی مانندزندانی شدن،ازدست دادن کاروشغل ومشکلات خانوادگی قابل شناخت است.بعضی ازاعضای مازندان راتجربه کرده اند، بعضی دیگرقادربه ادامۀ رابطه ای حتی برای کوتاه مدت نبوده اند،وبعضی نیزازطرف خانواده طردشده وازآنهاخواسته شده بودکه دیگرباخانواده شان تماس نگیرند.
غیرقابل اداره(درونی)
غیرقابلِ اداره بودنِ درونی وشخصی ، اغلب ازطریــق اعتــقادات غیرواقــعی وناســالم در موردخودمان ، دنیایی که درآن زندگی میکنیم ، وافرادی که درزندگیـمان وجوددارند، شناسایی میشود. ماممـکن است که اعتقادداشته باشیم فردبی ارزشی هستیم،ممکن است فکرکنیم دنیا حولِ محورمامیچرخدنه اینکه ای کاش اینگونه بود،بلکه درواقع باورداشتیم که مامرکزجهان هستیم. ممـکن است باور داشته باشیم که کارمانیست که ازخودمواظبت کنیم ، بلکه دیگران بایداین کاررابکنند . ممــکن است فکرکنیم مسئولیتهایی که دیگران وافرادمعمولی درزندگی قبول مـی کنند،برای ماخیلی زیاداست.عکس العمل هایمان نسبت به رویدادها ممکن است افراط وتفریط باشد. عدم ثبات عاطفی اغلب راهی واضح برای شناخت غیرقابلِ اداره بودنِ درونــی است .
بهانه ودست آویز
بهانه یادست آویز، نقاطی است که مادربرنامۀ خودجهت لغزش محفوظ نگه میداریم.آنهاممکن است برپایه این فکرساخته شوندکه مامیتوانیم «حداقلِ کنترل» رابرای خودحفظ کنیم ،مثل اینکه بگوئیم: « بله من میپذیرم که دیگرنمیتوانم مصرفم راکنترل کنم ولی میتوانم که موادبفروشم؟» یااینکه فکرکنیم میتوانیم دوستی خودراباکسانی که باما هم مصرف بوده اند یاازآنهاموادمیخریدیم،حفظ کنیم یاممکن است فکرکنیم یک رشته ازاصول برنامه به دردمانمی خورد،یاممکن است فکرکنیم که با یک رشته ازوقایع نمی توانیم درحالی که پاک هستیم روبروشویم. مانندیک بیماری حاد یامرگ یکی ازعزیزان ونقشه بکشیم که اگرچنین اتفاقی افتادمصرف کنیم،یاممکن است فکرکنیم بعدازرسیدن به هدفی خاص یاساختن مبلغ مشخصی پول یابعداچندسال پاک بودندیگرقادرخواهیم شدتامصرف موادراکنترل کنیم. بهانه ودست آویزمعمولاًدرپس فکرماوماورای افکارمان قرارمیگیردومااغلب بطورکامل درباره آن آگاه نیستیم. ضروری است که مااین بهانه ودست آویزراآشکارکنیم وآنرا همین جاوهمین حالالغوکنیم.
«تسلیم»
تفاوت زیادی بین قبول کردن وتسلیم شدن وجوددارد،قبول کردن احساسی است که وقتی فهمیدیم معتادهستیم به مادست میدهد،درزمانیکه بهبودی راهنوزبه عنوان راه حل مشکلاتمان نپذیرفته ایم . خیلی ازما مدتها قبل ازاین که به معتادان گمانم بپیوندیم خودرا دراین مرحله یافته بودیم . احتملاً فکرمیکردیم سرنوشت مااین است که معتادباشیم وبایدبااعتیادزندگی کنیم وبمیریم. ازطرف دیگر«تسلیم» چیزی است که برایِ مابعدازپذیرفتن قدم یک به عنوان یک واقعیت وپذیرش بهبودی به عنوان .یک راه حل اتفاق می افتد. مادیگرنمی خواهیم به طریق گذشته زندگی .کنیم . دیگرنمی خواهیم احساساتمان مانندگذشته باشد
اصول روحانی: (تمرین اصلِ روحانیِ صداقت)
درقدم یک،مابه صداقت ،روشن بینی، تمایل فروتنی وپذیرش میپردازیم تمرین اصل صداقت ازطریق اعتراف به اعتیادمان درقدم یک شروع میشود،وباتمرین صداقت درمسائل روزمره ،اِدامه پیدامیکنند. وقتیکه درجلسه میگوئیم «من معتــادهستم» به احتمال زیاداولین حقیقـت صادقانه ای است که بعدازمدتها به زبان آورده ایم؛ ازآنجا شروع میکنیم تابتوانیم باخودمان ونهایتاًازاین طریق بادیگران صـــادق باشیم .
تمرین اصل روشن بینی
تمرین اصل روشن بینی درقدم یک بدین شکل است که ماباورکنیم،ممکن است راه دیگری نیزبرای زندگی وجودداشته باشدوتمایل نشان دهیم که آنرا آزمایش کنیم. مهم نیست که مااطلاعات کاملی راجع به این نوع زندگی نداریم،یااینکه این راه ممکن است کاملاًباهرچیزی که قبلاًشنیده ایم فرق داشته باشد. این مهم است که مادیگرخودمان یا فکرمان رامحدودنسازیم؛بعضی مواقع ممکن است حرفهایی ازطرف اعضاءNA بشنویم که بنظرمااحمقانه بیاید،حرفهایی مثل«تسلیم شوتاپیروزشوی» یاپیشنهاددعاکردن برای کسیکه ازاو رنجش ونفرت داریم. وقتیکه چیزهایی راکه هنوز امتحان نکرده ایم مردودنمی شماریم ، روشن بینی خودرانشان میدهیم .
تمرین اصل تمایل
اصل تمایل نهفته درقدم یک را میتوان به راههای مختلف تمرین کرد. ماوقتی که تازه شروع میکنیم تابه بهبودی فکرکنیم،خیلی ازماواقعاًاعتقادنداریم که بهبودی برای مانیزامکان داردیااینکه اصلاًنمیتوانیم درک کنیم عملکردآن چگونه است امادرهرصورت قدم یک را آغازمینمائیم. این اولین تجربه مادررابطه باتمایل خواهدبود. اقدام به انجام هرکاری که به بهبودی ماکمک کندنشانگرتمایل است. مانندزودبه جلسه رفتن وتاآخروقت درآن ماندن،کمک به چیدن اتاق جلسات،شماره تلفن دیگراعضاءرادرخواست کردن وتماس گرفتن باآنها .
تمرین اصل فروتنی
اصل فروتنی ، که درقدم یک نقش محوری دارد، بیشترازهمه درتسلیم شدن ماشکوفامیشود. فروتنی به راحتی وبیشترازهمه درپذیرش این که ماچه کسی هستیم بروز میکند . نه بدترونه بهترازآنچه که درزمانِ مصرف فکرمیکردیم ؛ فقط یک انسان .
تمرین اصل پذیرش
جهت تمرین اصل پذیرش مابایدبیشترازاین که فقط اقرارکنیم که معتادهستیم ازخودمایه بِگُذاریم . وقتی که اعتیادخودرامیپذیریم تغییری ژرف وعمیق رادردرون خودحس خواهیم کردکه توسط احساس امیدفزاینده همراه میشود. همچنین به ما احساس آرامش وصلح دست میدهد.بااعتیادوبهبودی ونیزهمینطوربامفهومی که این دو واقعیت درزندگی ما پیداخواهندکرد، روبرو وآشنا میشویم .ازآینده ای که همراه باشرکت درجلســـات ، تماس باراهنماوکارکردقدمهاخواهدبود؛ بیم وترسی نخواهیم داشت وبه جای آن به بهبودی به عنوان یک هدیه ارزشمندنگاه خواهیم کردوکارهایی راکه به بهبودی مربوط است بی دردسرمانند سایرعادات زندگی میپــذیریم .
حرکت به جلو
حال که آماده رفتن به جلو میشویم احتمالاًشک داریم که آیا به اندازه کافی قدم یک را خوب کارکرده ایم ، آیامطمئن هستیم که وقت حرکت به جلورسیده ؟ آیا به اندازه ای که دیگران وقت صرف این قدم کرده اند ، وقت صرف نموده ایم ؟ آیا واقعاًدرک وفهم کاملی ازاین قدم پیدا کرده ایم ؟ خیلی ازماپی برده ایم که اگردرمورددرک خودازهرقدم قبل ازاینکه قدم بعدی راشروع کنیم مطلبی بنویسیم خیلی مفیدخواهدبود . مابه جایی رسیده ایم که نتایج روش زندگی کردن خودرادرگذشته دیده ایم وپذیرفته ایم که نیاز به روشی جدید برای زندگی داریم اما احتمالاًهنوز نمیتوانیم درک کنیم که زندگی دربهبودی چقدرغنی است . درحال حاضرممکن است رهایی ازاعتیاد فعال کفایت کنداما بزودی درک می کنیم خلایی راکه توسط مواد مخدر ویادیگرعادات وسواسی واجباری پرمیکردیم نیاز به برطرف شدن دارد . کارکردقدمهای باقیمانده آن خلاء راپرخواهدکرد . مرحله بعدی ازسفربهبودیمان ، قدم دوم است .
s